باران:
وقتی هوای گرم به بالای آسمان صعود میکند، بخار آب را هم همراه خودش به بالا به داخل آسمان میبرد. در بالای آسمان، بخار آب سرد میشود و قطرههای آب دور ذرات ریز گرد و غبار موجود در هوا تشکیل میشود.
مقداری از بخار آب هم به شکل کریستالهای ریز یخ منجمد میشود که قطرات آب سرد شده را جذب میکند. قطرات به شکل کریستالهای یخ، منجمد میشود و کریستالهای بزرگ تری را تشکیل میدهد که ما آنها را برف ریزه مینامیم.
موقعی که برف ریزهها سنگین میشوند، پایین میافتند. برف ریزهها در مسیرشان رو به پایین با هوای گرم تر برخورد میکنند و ذوب میشوند و به صورت قطرات باران در میآیند.
اشعار بارانی :
می توان در قاب خیس پنجره *** چک چک آواز باران را شنید
می توان دلتنگی یک ابر را *** در بلور قطره ها بر شیشه دید
می توان لبریز شد از قطره ها *** مهربان و بی ریا و ساده بود
می توان با واژه های تازه تر *** مثل ابری شعر باران را سرود
می توان در زیر باران گام زد *** لحظه های تازه ای آغاز کرد
پاک شد در چشمه های آسمان *** زیر باران تا خدا پرواز کرد.
---------------------------- شعر باران ------------------------------
خیلی وقته دیگه بارون نزده *** رنگ عشق به این خیابون نزده
خیلی وقته ابری پرپر نشده *** دل آسمون سبک تر نشده
مه سرد رو تن پنجره ها *** مثل بغض توی سینه ی منه
ابر چشمام پر اشکه ای خدا *** وقتشه دوباره بارون بزنه
خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده *** قلبم از دوری تو بد جوری دلتنگ شده
بعد تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست *** کوه غصه از دلم رفتنی نیست
حرف عشق تو رو من با کی بگم؟ *** همه حرفها که آخه گفتنی نیست
خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده *** قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده
---------------------------------- شعر باران -----------------------------------
کاش بارانی ببارد قلبها را تر کند *** بگذرد از هفت بند ما صدا را تر کند
قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها *** رشته رشته مویرگهای هوا را تر کند
بشکند در هم طلسم کهنه ی این باغ را *** شاخه های خشک بی بار دعا را تر کند
مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت *** سرزمین سینه ها تا نا کجا را تر کند
چترها تان را ببندید ای به ساحل مانده ها *** شاید این باران که می بارد شما را تر کند
------------------------------------- اشعار بارانی --------------------------------------
باز باران با ترانه، می خورد بر بام خانه
خانه ام کو، خانه ات کو؟ آن دل ویرانه ات کو؟ روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟
یادت آید روز باران، گردش یک روز دیرین؟ پس چه شد دیگر کجا رفت، خاطرات خوب و رنگین؟
در پس آن کوی بن بست، در دل تو آرزو هست؟
کودک خوشحال دیروز، غرق در غمهای امروز
یاد باران رفته از یاد، آرزوها رفته از باد
باز باران، باز باران، میخورد بر بام خانه، بی ترانه، بی بهانه، شایدم گم کرده خانه.